مدافع
ஜ۩۞۩ஜ♥♥•° محبان حضرت مهدی (عج) “°•♥♥ஜ۩۞
صدای اذان داره میاد
نواش با همیشه فرق داره…
نمیدونم صدای کیه…
فقط
بدجوری با دلم بازی میکنه…
یه چیزایی رو خیلیا نمیتونن درک کنن…
این عکس رو که دیدم…حس عجیبی داشت…
چادر…نمیدونم این پارچه مشکی چی داره…
هنوزم نمیدونم…
فقط عجیبه…نمیفهمم چجوری کسیکه چادر سرش کرده میتونه بذارتش کنار…
این روزا…چیزای جالبی میبینم…میشنوم…حس میکنم
دوستای چادریم یا چادرو میذارن کنار…یا حرفاشون بوی خستگی از چادر میده…
نمیفهمم…….
کسیم که با عشق نپوشه نمیفهمه چی میگم…
خیلی حرفا پشتشه…خیلی کنایه ها…خیلی از دوستات شاید پست بزنن….حتی خانوادتم شاید تیکه بندازن…
ولی میارزه به اینکه بخوای شبیه مادرت بشی…..
بیخود نیست اکثر شهدا تو وصیت نامه هاشون میگن خواهرم حجاب…حجاب…حجاب…
چادرم نمیموشی نپوش…ولی حجاب…
یادمه…بار اولی بود که یه مادر شهیدو از نزدیک میدیدم…
یه مراسم خاص شهدا بود…با یه عالمه غرفه…
همینجوری که داشتم رد میشدم و نگاه میکردم…چشمم خورد به یه خانم چادری…داشت با یه قاب عکس حرف میزد…
هق هق…
درد دل میکرد…میگفت پسر منم هم سن تو بود که رفت جبهه…هق هق…
وایسادم و نگاش کردم و گریه کردم…
دردم اومد…
رفتم سمتش…سلام کردم…اجازه گرفتم….دستشو ببوسم…
هق هق….دیگه نمیتونم بنویسم…
نفسم بالا نمیاد….
نمیدونم چرا اینارو گفتم…نمیدونم….
یه مدته دلم پره…
ببخشید…